English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About | Careers
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 136 (4 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
irregulars U عده غیر منظم
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Search result with all words
unformed U بدون شکل منظم هندسی بدون سازمان
stack U جمع اوری و منظم کردن وسایل
stacked U جمع اوری و منظم کردن وسایل
stacks U جمع اوری و منظم کردن وسایل
array U منظم کردن
arrays U منظم کردن
irregular U نا منظم غیر رسمی
guerillas U جنگجوی غیر منظم تیزیل عناصر خرابکار پشت جبهه دشمن
guerrilla U جنگجوی غیر منظم تیزیل عناصر خرابکار پشت جبهه دشمن
guerrillas U جنگجوی غیر منظم تیزیل عناصر خرابکار پشت جبهه دشمن
beat U گریختن ازچنگ مدافع رسیدن به پایگاه پیش از رسیدن توپ بیس بال صدای منظم پای اسب
beats U گریختن ازچنگ مدافع رسیدن به پایگاه پیش از رسیدن توپ بیس بال صدای منظم پای اسب
order U منظم کردن
clockwork U چرخهای ساعت منظم وخودکار
orderlies U منظم
orderly U منظم
regular <adj.> U منظم
regular U پرسنل کادر منظم
regulars U منظم
regulars U پرسنل کادر منظم
square U منظم حسابی
squared U منظم حسابی
squares U منظم حسابی
squaring U منظم حسابی
systematic U منظم
systematic U منظم نظم پذیر
procession U بصورت صفوف منظم
procession U درصفوف منظم پیشرفتن
processions U بصورت صفوف منظم
processions U درصفوف منظم پیشرفتن
argument U علامتی که آرگومانهای یک خط را منظم جدا میکند
arguments U علامتی که آرگومانهای یک خط را منظم جدا میکند
methodical U منظم
tidily U بطور اراسته و منظم
tidied U پاکیزه منظم کردن
tidier U پاکیزه منظم کردن
tidies U پاکیزه منظم کردن
tidiest U پاکیزه منظم کردن
tidy U پاکیزه منظم کردن
tidying U پاکیزه منظم کردن
regularised U منظم کردن
regularises U منظم کردن
regularising U منظم کردن
regularize U منظم کردن
regularized U منظم کردن
regularizes U منظم کردن
regularizing U منظم کردن
grade U شیب منظم دادن تسطیح کردن
grades U شیب منظم دادن تسطیح کردن
qualifies U منظم کردن کنترل کردن
qualify U منظم کردن کنترل کردن
rank U اراستن منظم کردن
ranked U اراستن منظم کردن
ranks U اراستن منظم کردن
lattice U توری منظم
lattices U توری منظم
shipshape U منظم کردن
shipshape U مرتب کردن منظم
pogrom U قتل عام منظم روسی
pogroms U قتل عام منظم روسی
unconventional U جنگ غیر منظم
businesslike U منظم
underground U مخفی شبکه مخفی جنگ غیر منظم
ordered U منظم
pitched U منظم
blended fund U سرمایههای بهم منظم شده
business like U منظم
eurhythmy U ضربان منظم نبض حرکات منظم بدن
eurythmy U ضربان منظم نبض حرکات منظم بدن
fcc U CommunicationCommision Federalسازمان امریکایی مسئول منظم کردن ارتباطات
first string U منظم
grader U ماشینی که برای درجه بندی کردن مواد و محصول بکارمیرودو بانها شیب منظم میدهد
in kelter U منظم
isochronal U همزمان واقع شونده در فواصل منظم و مساوی
isochronous U واقع شونده در فواصل منظم ومساوی
kelter U منظم
lattice network U شبکه توری منظم
liner trade U کشتیرانی منظم تجاری
pick up U کندن منظم کردن
privacy act of قانونی که در کنگره آمریکا برای منظم کردن ذخیره داده در پایگاه های داده آژانس فدرالی به تصویب رسید
regular army U ارتش منظم
regular expression U مبین منظم
regular grammar U دستور زبان منظم
regular polymer U بسپار منظم
regular set U مجموعه منظم
regular solid U کثیرالاضلاع پنج ضلعی منظم
regulater U منظم کردن
simplex method U روش سیمپلکس در برنامه ریزی خطی روش سیستماتیک و منظم برای حل مسائل برنامه ریزی خطی
spider wire entanglement U نردههای زیگزاگی غیر منظم سیم خاردار
standing army U ارتش منظم
symmetric U منظم
systematic desensitization U حساسیت زدایی منظم
systematic error U خطای منظم
systematic irrigation U ابیاری منظم
systematic random sampling U نمونه گیری تصادفی منظم
systemmatize U منظم یامرتب کردن
to knock about U سرگردان بودن زندگی منظم نداشتن
to marshal one's creditors U صورت بستانکاران خود را ازلحاظ تقدم و تاخر منظم کردن
to set in order U منظم کردن
to set to rights U منظم کردن
Other Matches
in good order <adj.> U منظم
straight <adj.> U منظم
presentable <adj.> U منظم
well-ordered <adj.> U منظم
neat <adj.> U منظم
decent <adj.> U منظم
proper <adj.> U منظم
steady <adj.> U منظم
tidy <adj.> U منظم
trim <adj.> U منظم
uncluttered <adj.> U منظم
fair <adj.> U منظم
tidily <adv.> U بصورت منظم
neatly <adv.> U بصورت منظم
duly <adv.> U بصورت منظم
orderly <adv.> U بطور منظم
neatly <adv.> U بطور منظم
duly <adv.> U بطور منظم
tidily <adv.> U بطور منظم
well ordered U مرتب و منظم
well conditioned U مرتب و منظم
orderly <adv.> U بصورت منظم
taut loom U چله سفت و منظم
unconventional warfare U جنگ غیر منظم
put on <idiom> U منظم یا تولید یک بازی و...
day in and day out <idiom> U بطور منظم ،تمام مدت
My heartbeat is even . U ضربان قلبم منظم است
to kern a letter U فاصله دخشه ای را با کاهش منظم کردن
keep regular hours U ساعات خواب و بیداری منظم داشتن
make the grade <idiom> U منظم کردن، موفق بودن ،حاضر شدن
Regular training strengthens the heart and lungs. U ورزش به طور منظم قلب و ریه ها را تقویت میکند.
laceria U [نقش های منظم در کنار یکدیگر] [معماری اسلامی]
You cannot make a crab walk straight . <proverb> U نمى توان خرچنگ را واداشت منظم و صاف راه برود .
Floret [rosette] U [طرح گل رزی با حالتی منظم و هندسی که جلوه ای از یک شکوفه را مجسم می سازد.]
trapezium U چهار پهلو چهار ضلعی غیر منظم
Recent search history Forum search
There is no search result on forum.
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com